انتشارات تیسا
فرصتی برای گسترش افکار؛ فعال در حوزه چاپ و نشر کتابهای علوم انسانی.
ماتریالیسم دیالکتیکی (تیسا)
لوفور هانری،۱۳۹۳،ماتریالیسم دیالکتیکی،مترجم: ترکمه آیدین،تهران: تیسا،چاپ اول،۲۳۲ صفحه
با درنظرگرفتن گستره مطالعات، اهمیت، نوآوریها، پتانسیل تأثیرگذاری کارها و نظریههای هانری لوفور در اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ، با صراحت میتوانیم بگوییم که در ایران و در جهانِ انگلیسیزبان ـ البته با شدتی کمتر از ایران ــ کمتر از آنچه میتوانست باشد، شناخته شده است. جدای از این، برخی او را پدر دیالکتیک فرانسه مینامند و برخی آخرین فیلسوف کلاسیک. گستره کاری او بسیار چشمگیر است: دیالکتیک؛ مارکسیسم؛ مارکس؛ بیگانگی؛ اقتصاد سیاسی؛ تولید فضا[۱]؛ نقد زندگی روزمره؛ انقلاب شهری؛ نظریه لحظهها؛ ضربآهنگکاوی بدن، فضا و زمان؛ سرمایهداری؛ سیتی[۲] و اوربان[۳]؛ حق سیتی یا همان که در ایران حق شهر میخوانندش؛ نظریه زبان و زبانشناسی وغیره. این موضوعها و عنوانها، بیانگر مهمترین کارهای هانری لوفور هستند. او تقریباً در همه موارد پیشگفته، به شکلی ژرفاندیشانه نظریهپردازی کرده است. نظریهپردازیای که به تأیید تاریخ در پیوند همیشگی با پرکتیس قرار داشت و تاثیرگذاری او در رویدادهای می ۱۹۶۸، بهخوبی گواهی بر این گفته هستند. لوفور افزون بر این، سهم مهمی را نیز در نظریه دولت، جامعهشناسی هنر، پساساختارگرایی، اگزیستانسیالیسم، پژوهش درباره دکارت، پاسکال، نیچه و لوکاچ و برخی اندیشمندان دیگر و نیز در نظریه مدرنیته/ پسامدرنیته ادا کرده است. او بیتوجه به آنچه روی میداد نمینوشت، بلکه زیستِ اندیشمندی پاریسی را زندگی کرد و در بحثهای داغ مطرح درباره سرشت مارکسیسم، کنش سیاسی، بنیانهای عقلی ساختارگرایی، پساساختارگرایی، پسامدرنیته و (باز پرداختن به) اگزیستانسیالیسم مشارکت داشت. اندیشههای او در حوزههای برنامهریزی و طراحی شهری، جغرافیای انسانی و شهری بسیار نوآورانه و چالشبرانگیز بودهاند. مارک گاتدینر که خود تحتتأثیر نظریه تولید فضای لوفور، کتابی با عنوان تولید اجتماعی، فضای شهری را به نگارش درآورده است، در همین رابطه میگوید: اوربانیستها همواره گفتهاند که دِین عظیم مانوئل کستلز و دیوید هاروی که هر دو از اندیشمندان اثرگذار اوربانیسم جدید هستند، به لوفور نادیده گرفته شده است. هاروی، با آغاز نگارش شش کتاب درباره اوربانیسم از سال ۱۹۶۸، در این زمینه پیشرو است؛ مهمترین نکته، این است که هم کستلز و هم هاروی، در حالی برخی از ایدههای لوفور را پروراندند که پیش از اوج کار لوفور درباره فضا، یعنی سال ۱۹۷۴ منتشر شده بودند و درنتیجه استدلالهای کامل و دقیق نداشتند.
از هانری لوفور، فیلسوف فرانسوی، تاکنون هیچ کتاب کاملی به فارسی برگردانده نشده است[۴]؛ البته امیدوارم بهزودی انقلاب شهری با ترجمه عارف اقوامیمقدم و ضربآهنگکاوی؛ فضا، زمان و زندگی روزمره با ترجمه نگارنده با همکاری آتوسا مدیری منتشر شوند. لوفور در طول عمر خود، بیش از ۶۰ جلد کتاب نوشت. کار او از چندین نظر، اهمیتی ویژه دارد. او به عنوان دیالکتیسین کوشیده است تا دیالکتیک را پس از مارکس، گامی به پیش ببرد. او با نوآوری، از دیالکتیک سهتایی و دیالکتیک فضازمان حرف میزند. تولید فضای او، سروصدای زیادی به پا کرده است. او مفهوم فضا را در کانون نظریه اجتماعی و سیاسی معاصر قرار میدهد و از فهمها و برداشتهای غلط رایج از فضا و نادیدهانگاشتن رابطهاش با زمان بهشدت انتقاد میکند. نظریه تولید فضای او دارای پیامدهای بسیار مهمِ شناختشناسانه و سیاسی است. همانگونه که میشل فوکو میگوید «عصر کنونی شاید عصر فضا باشد. ما در دورهای از امر همزمانی، همجواری، دوری و نزدیکی و امر پراکندهشده هستیم».[۵] فردریک جیمسون میگوید «درحالحاضر همزمانی را زندگی میکنیم و نه درزمانی را. من فکر میکنم دستکم به شکل تجربی میتوان استدلال کرد که زندگی هرروزه ما، تجربه روانی ما و زبانهای فرهنگی ما، امروز تحت سلطه مقولههای فضا هستند و نه مقولههای زمان».[۶] پیر بوردیو نیز در اهمیت فضا چنین میگوید: «فضای تصرفشده، یکی از سایتهایی است که قدرت بیتردید در نامحسوسترین شکلاش در آن تثبیت میشود و واقعیت مییابد: یعنی در شکلِ فهمنشده قدرت نمادین. فضاهای نظاممندسازی[۷] که دیکتههای خاموششان مستقیماً بدن را نشانه میروند، بدون شک از مهمترین مؤلفههای نمادگریِ قدرت هستند، دقیقاً به دلیل نامرئیبودنشان؛ ازاینرو فضای اجتماعی در سرشت عینی ساختارهای فضایی و در ساختارهای ذهنیای که تاحدی برآمده از درهمآمیختگی این ساختارهای عینیشده هستند، حک میشود».[۸]
لوفور، منتقد سرسخت شیوه تولید سرمایهداری است. او در تولید فضا در پی آشکارکردن سازوکاری است که سرمایهداری بر مبنای آن توانسته است در چند دهه اخیر خود را بازسازی و بازتولید کند و همچنان سرپا نگه دارد. جدای از تولید فضا او در کتاب بقای سرمایهداری نیز به طور خاص به این مسئله و چگونگی بازتولید روابط تولید سرمایهدارانه در و بهواسطه فضا میپردازد. یکی از دلایل تداوم سرمایهداری در سده بیستم، انعطاف در ساخت و بازسازی روابط فضا و اقتصاد فضای جهانی است. سرمایهداری، دقیقاً همانگونهکه زندگی روزمره را تسخیر کرده است، لوکیشن این زندگی روزمره ــ یعنی فضای اجتماعی ــ را نیز تحت کنترل خود درآورده است. لوفور، در سال ۱۹۸۹، در مصاحبهای گفته است که دورههای آموزشی تاریخ و جامعهشناسی که مسائل مرتبط با اوربان (یعنی مسائل فضایی) را کنار میگذارند، مضحک به نظر میرسند و درواقع با چنین کاری، دقیقاً ماده اصلیِ کارشان را از دست میدهند.
لوفور در تولید فضا پرسشهایی را درباره نقشی که فضا در زندگیهای ما بازی میکند، از مفهومسازیِ جهان گرفته تا سیتیها و محیطهای روستایی و خانههایی که در آنها زندگی میکنیم، پیش میکشد. تحلیل لوفور هم مفهومی است ــ تمایز سهوجهی میان پرکتیسهای فضایی[۹]، بازنماییهای فضا و فضاهای بازنمایی ــ هم تاریخی و با بحث از فضای انتزاعی[۱۰]، مطلق[۱۱]، نسبی[۱۲] و انضمامی[۱۳] ارائه میشود.[۱۴] لوفور، در کتابش با عنوان ضربآهنگکاوی؛ فضا، زمان و زندگی روزمره که به ضربآهنگهای زیستشناسیک، روانشناسیک و اجتماعی میپردازد ــ همبستگی فهمها از فضا و زمان با فهمِ زندگی روزمره را نشان میدهد. مسئله فضا و زمان، بیش از همه، از این نظر مهم است که لوفور نشان میدهد چگونه باید همزمان به این دو اندیشید و نه جداگانه.
امروز کتاب تولید فضای لوفور، مرتباً مورد استناد قرار میگیرد. «چرخش فضایی» که علوم اجتماعی و مسائل فضا را تحت تأثیر قرار داده است، توجه بسیاری را به خود جلب کرده است که از جغرافیا فراتر میرود و گستره وسیعی از فلسفه و نظریه سیاسی، جامعهشناسی، اجتماعی، تاریخ تا مطالعات شهری، جهانیسازی، زبانشناسی و نقد ادبی را در بر میگیرد. چرخش فضایی، با فرایندهای یکپارچه «اوربانیزاسیون» و «جهانیشدن» پیوند دارد: جغرافیاهای جدید در مقیاسهایی متفاوت، پرورش یافتهاند. این پیکربندیهای جدید فضا ـ زمان، جهان ما را وادار میکنند تا مفاهیم جدیدی از فضا را به کار گیریم که با شرایط اجتماع کنونی متناسب باشند.
لوفور، در ماتریالیسم دیالکتیکی[۱۵] (۱۹۳۹)، در حالی به تحلیل اقتصاد سیاسی مارکسی میپردازد که از استالینیسم و حزب کمونیست رویگردان شده بود. بدون شک او (افزون بر سیاستهای استالین) به جزماندیشی و راستکیشی واکنش نشان میداد و این واکنش در خوانش انتقادی سرمایه مارکس بازتاب یافت. لوفور، یادآور میشود که سرمایه کتابی است درباره زمان ــ کتابی درباره حصول و گردش ارزش اضافی. لوفور، بر آن بود که اقتصاد سیاسی مارکسی، جنبه مادیِ تولید را نادیده گرفته است: به این معنا که جهان کالاها افزون بر زمان، در فضا نیز وجود دارد. او در سال ۱۹۳۹ اعلام کرد که دیالکتیک افزون بر اینکه زمانمند است، فضامند نیز هست و اینکه چنین فهمی، پرتو جدیدی را بر نظام مارکس میتاباند. لوفور به معنی واقعی کلمه، به بُعد مادی دیالکتیک راه میبرد. از دید او کنشگریِ تولیدیِ سرمایهداری، فضایی را به وجود میآورد و به بیان دیگر، به نوعی مادیت میانجامد. گذشته از این، این «فضا» مانند دیگر مقولات اندیشه مارکسی (پول و نیروی کار) انتزاعی انضمامی است؛ به بیان دیگر، فضا هم فراورده مادی روابط اجتماعی (انضمامی) است و هم نمود این روابط؛ یعنی خود یک رابطه (انتزاع) است. فضا، همسنگِ زمان، بخشی از روابط اجتماعی است. کوتاهسخن اینکه لوفور، با بهکارگیری اندیشه مارکسی در خصوص مارکس به بینشهایی دست یافت که اقتصاد سیاسی مارکسی را متحول و از جزماندیشی رها کرد. تحلیل مارکسیِ سرمایهداری، با درنظرگرفتن فضا، دیگر هرگز آن چیزی نخواهد بود که تا پیش از این بوده است.
بنا به گفته لوفور، وجوه فردی ویرانی محیطزیست، ازجمله مسائل نژادپرستانه، اقتصادی یا شیمیایی، مهمترین مسائلی نیستند که باید به آنها توجه کرد. به جای این وجوه فردی، باید بر تولید فضا متمرکز شویم. بر این مبنا، میپذیریم که صنعتیشدنِ برآمده از سرمایهداری، طبیعت را ویران کرده است و در حال جایگزینکردن آن با نوعی «طبیعت ثانوی» است. توازن میان محیط ارگانیک و محیط انسانی، در سرتاسر کره زمین به دلیل تولید و گسترش این طبیعت ثانوی ــ جهان مادیِ انضمامیِ جامعه سازمانیافته ــ در حال ازبینرفتن است. این اصلِ موضوع است.
لوفور، مجموعه سهجلدی نقد زندگی روزمره را مهمترین ادای سهم خود در مارکسیسم میداند. او در این مجموعه، روی مفهوم بیگانگی متمرکز است. مسئله زندگی روزمره از دید او، بیگانگی انسان مدرن است که پیامد تقابل شیوه تولید و روابط سرمایهداری با زندگی روزمره افراد در فضا و زمان است. به پیروی از لوفور بیگانگی، نه شیءشدگی ذهن (آنطورکه در کار هگل وجود دارد) و نه مقولهای کاملاً اقتصادی (در رابطه با بهرهکشی)، بلکه تجربهای روزمره است (تجربه روزمره فرایند کار، سازمان اقتصادی سودگرایانه، فردگرایی، و جدایی کار ذهنی و فیزیکی)؛ ازاینرو نقد بیگانگی نمیتواند برکنار از این تجربههای روزمره باقی بماند. بیگانگی را باید در «پیوند فعال با تضادها و تعارضهای سوژههای زنده» در نظر گرفت و بررسی کرد.[۱۶] پرورش کامل امکانهای انسانی، نه به تأییدی غیرانتقادی و لیبرالی ـ بورژوایی، بلکه به دگرگونی کامل وضعیت عملاً بیگانه انسانها نیاز دارد.
نقد زندگی روزمره در رویکرد لوفور به دولت[۱۷] و کارش پیرامون اوربانیزاسیون[۱۸] و فضا، نقشی مرکزی دارد. تولید فضا (۱۹۷۴) همانند نقد مارکس از کالا در سرمایه، نقدی را از تصورات شیءشده از فضا بهسان شیئی چیزگونه در اختیار میگذارد. لوفور، برای نقدی کارآمد از چنین تصوراتی از فضا نظریهای را درباره تولید فضا ارائه میکند که دربرگیرنده یک پروگرام پژوهشی جغرافیایی ـ سیاسی ـ اقتصادی است و در عین حال بسیار از آن فراتر میرود. با بررسی اهمیت و جزئیات زندگی روزمره در رابطه با سیتی و فضا، میتوان نشان داد که تغییرات رخداده بهواسطه مدرنیزاسیون چگونه الگوها و امور عادی زندگی روزانه را تحتتأثیر قرار داده است. آنچه مهم است، ازدستدادن کنترل و فقدان حس تعلق به کامیونیتیای است که با گذار به جامعه مادیگرایانهتر و فردگرایانهتر همراه بوده است.
امروزه فرمانراندن بر فضا، مبنایی اساسی و همه جا حاضر برای اعمال قدرت بر زندگیِ روزمره و نیز بیانگر پتانسیل و اهمیت زندگی روزمره در تغییر است. آنهایی که معانی، اشکال و پرکتیسها را در فضا (و نیز در زمان) میآفرینند و تعریف میکنند، میتوانند قواعدی را تعیین کنند که فضا بر مبنای آنها مورد استفاده قرار گیرد: چه موقع؛ از سوی چه کسی و به چه منظور. نیروهای ایدئولوژیک و سیاسی که در جامعه هژمونی به وجود میآورند، در پی آن هستند تا کانتکست مادی تجربه اجتماعی روزمره یعنی فضا را کنترل کنند. در این کانتکست، کنترل بر بازنماییهای عرضهشده از فضا و معانی منضم به آنها، برای فهم اینکه قدرت، چگونه فضا را به کار میگیرد و چگونه در فضا به کار گرفته میشود و برای فهم اینکه قدرت، چگونه در معانی و ایدئولوژیهای فضا که متعلق به هژمونیِ مسلط هستند، آشکار و حک میشود، دارای اهمیتی اساسی است.
درنتیجه، نقد زندگی روزمره و تبیین بنیانهای آن، کمک میکند تا پرده از روابط پنهان سرمایه برداریم و با نمایانساختن شیوه بیگانهسازی انسانها از سوی سرمایه در و به واسطه فضا، راهی را به سوی دمکراسی و رهایی انسان هموار کنیم.
لوفور، افزون بر اینها، سهم درخشانی در فهم ما از دولت دارد. اندیشه او به طور خاص زمانی بهجاست که رابطه میان قدرت و فضا را تحلیل میکند؛ یعنی مشخصهای که از سوی جغرافیدانان شهری جدید و سایران یکسره نادیده گرفته میشود. فضا نهتنها همگن و پارهپارهشده، بلکه سلسلهمراتبی و چهارچوبی برای قدرت است. بحث لوفور از رابطه میان دولت و فضا الهامبخش است.
تغییر زندگی، به معنای تغییر فضا نیز هست. لوفور، پیش از شکلگیری کتاب تولید فضا، این ایده را تحت عنوان حقِ سیتی بیان کرده بود که افزون بر وجوه دیگر اندیشهاش، هنگام رویدادهای می ۱۹۶۸ در فرانسه در میان دانشجویان بسیار تأثیرگذار بود. لوفور، بر آن است که دگرگونی روابط اجتماعی به معنای دگرگونی روابط اجتماعیفضایی[۱۹] و به بیان دیگر، به معنای تولید فضای آزادیبخش جدید است.
نکته مهم دیگر اینکه لوفور، ادبیات و واژگان خاصی را به کار میگیرد. بارزترین آنها، واژگان اوربان، سیتی، و تاون[۲۰] هستند. اینها معانی یکسانی ندارند و البته هیچیک برابر با واژه شهر در زبان فارسی نیستند. شهر، در زبان فارسی برگرفته از زبان اوستایی و معادل پادشاهی و سلطنت است. از لحاظ تاریخی هم در ایران، به معنای محل استقرار پادشاه است و نهتنها هیچ ربطی به جامعه سیاسی که مبنای شکلگیری پدیدههای تاریخیِ خاصی مانند سیتی و تاون در اروپای غربی بودهاند ندارد، بلکه اساساً در نقطه مقابلِ آن تعریف میشود؛ دیگر اینکه اوربان هم، سرشتی متفاوت با پدیدههایی مانند تاون و سیتی دارد. اوربان، درواقع شکل غالب سازماندهیِ روابطِ اجتماعی در سرمایهداری است. لوفور، درباره سیتی مینویسد: سیتی، مکان هندسی تولید، روابط اجتماعی و درنتیجه «تولید و بازتولید انسانها بهواسطه انسانها و نه تولید اشیاست». سیتی، دربرگیرنده یادمانها و عمارتهایی است که تولید و مصرفِ مادیت را به نمایش میگذارد. بااینحال شامل فضاهایی برای سرگرمی، بازی، فراغت، فستیوالها وغیره است. «اوربان، صرفاً تبدیل فضا به کالا از مجرای سرمایهداری را بازنمایی نمیکند، بلکه عرصه بالقوهای برای بازی (فستیوال) نیز هست». او در نوشتههایی درباره سیتی مینویسد: باید میان سیتی ـ واقعیتِ حاضر و بیواسطه، واقعیتِ عملی، مادی و معمارانه ـ و اوربان ـ واقعیتی اجتماعی که برآمده از روابطی است که از مجرای اندیشه و تصور، ساخته و بازساخته میشود ـ تفاوت بگذاریم. به همین دلیل است که واژگان اوربان، سیتی و تاون به فارسی برنمیگردند؛ زیرا ما از لحاظ تاریخی و اجتماعی چنین تجربههایی نداشتهایم و این خود را در زبان نیز نشان میدهد؛ این همچنان برای من پرسش است که چرا برخی از دوستان در برابر چنین رویکردی ایستادگی میکنند و اصرار دارند که همه واژگان را به فارسی برگردانیم. در حوزههای علوم فنی، بسیار راحتتر با این موضوع برخورد میشود و درواقع میتوان گفت که حوزه علوم فنی در ایران ــ از این لحاظ ــ روادارتر و منعطفتر است و این هم خود مایه شگفتیِ بیشتر است که چرا چنین سختگیری و تعصبی، باید در علوم انسانی و فلسفه خودنمایی کند. شاید این بهخوبی نشاندهنده بیحرکتی و کممایگی در حوزه علوم انسانی ما باشد.
فهرست
بخش یکم
فصل یکم: تضاد دیالکتیکی
فصل دوم: نقدی بر دیالکتیک هگل
فصل سوم: ماتریالیسم تاریخی
فصل چهارم: ماتریالیسم دیالکتیکی
فصل پنجم: یکپارچگی دکترین
بخش دوم
فصل ششم: تولید انسان
فصل هفتم: تحلیل تولید/ فراورده
فصل هشتم: کنشگریهای یکپارچهسازی
فصل نهم: بخش کنترلشده و بخش کنترلنشده
فصل دهم: دترمینیسم فیزیکی
فصل یازدهم: دترمینیسم اجتماعی
فصل دوازدهم: انسان کامل
فصل سیزدهم: به سوی محتوای کامل
http://teesa.ir/Books/Book?id=188