انتشارات تیسا
فرصتی برای گسترش افکار؛ فعال در حوزه چاپ و نشر کتابهای علوم انسانی.
«تاریخچه جنبش حقوق زنان در آمریکا؛ موانع و دستاوردها» به زودی به بازار میآید
قرن بیستم را میبایست قرن ظهور جنبشهایی با ماهیت نوین دانست. جنبشهایی که نظریات اجتماعی پیشین را بهشدت به چالش کشیدهاند. گر چه در گذشته تمامی حرکتهای جمعی به عنوان رفتارهایی تودهای، غیرعقلانی، بیهدف، غیرعادی و تا اندازه زیادی مخرب تلقی میشدند، اما شکلگیری و گسترش جنبشهای جدیدی که غالبا ماهیتی برابریخواهانه و صلحجویانه داشتند، نیاز به چارچوبهای نظری جدیدی را بیشازپیش نمایان ساخت. یکی از مهمترین جنبشهای جدید، جنبش حقوق زنان میباشد که شاید بتوان ادعا کرد که در طول قرن بیستم، هیچ جنبشی به این اندازه، چالشبرانگیز و پرسروصدا نبوده است.
ریشههای پیدایش جنبشهای اجتماعی جدید را میبایست در کشورهای اروپایی و در مورد جنبش حقوق زنان، به طور مشخص، در ایالاتمتحده جستوجو کرد. بااینحال، این جنبشها به خانه آغازین خود وفادار نمانده و اکنون تقریباً در تمامی کشورهای جهان اشاعه یافتهاند؛ بهطوریکه امروزه کمتر کشوری را میتوان یافت که با مطالبات برابریخواهانه رو به گسترش زنان روبرو نباشد. تغییر و تحولات گسترده و بیسابقه در زمینه فناوریهای ارتباطی و ورود به عصر ارتباطات و موج عظیم مطالبات اقشار مختلف، شرایط خاصی را برای تمامی جوامع ایجاد کرده است. با اینهمه، به نظر میرسد جهت درک و شناخت یک جنبش، لاجرم نیاز است با تاریخ و سیر تکوین آن آشنا شد. این کتاب تلاش میکند تا بهصورت بسیار خلاصه، مفید و البته داستانوار، آشنایی اجمالی با تاریخ جنبش حقوق زنان در آمریکا به دست دهد که مطالعه آن قطعا نمیتواند خالی از لطف باشد. در ادامه به بیان گوشههایی از روایت این کتاب در خصوص جنبش حقوق زنان خواهیم پرداخت:
جرقه آغازین جنبش زنان در آمریکا را بهناچار میبایست در قرن نوزدهم جستوجو کرد. در آن سالها، زنان در آمریکا نسبت به امروز از حقوق بسیار ناچیزی برخوردار بودند. بهعنوانمثال، زنان متأهل از حق مالکیت شخصی برخوردار نبودند و حتی دستمزدهایشان و لباسهایی که میپوشیدند نیز به لحاظ قانونی به شوهرانشان تعلق داشت. علاوه بر این، زنان هرگز نمیتوانستند وکیل و پزشک شوند. از همه مهمتر، زنان نمیتوانستند رأی دهند و به همین دلیل قدرت سیاسی نیز نداشتند تا بهوسیله آن بتوانند در سطح کلان تأثیرگذار باشند. البته وضعیت زنان در میان بومیان آمریکا به این شکل نبود. نکته جالب آنکه، درحالیکه مهاجران اروپایی زنان را پایین مرتبه میدانستند، برخی فرهنگهای بومی آمریکا مقامهای بالایی برای زنان قائل بودند.
قرن نوزدهم، قرن تغییر در آمریکا بود. زنان بهصورت گستردهای شروع به مشارکت در جنبشهای اصلاحات اجتماعی کردند و بهطور ویژهای، در جهت الغای بردهداری و منع یا کاهش فروش نوشیدنیهای الکلی مبارزه میکردند. تغییرات صنعتی در اوایل قرن نوزدهم تعدادی از زنان را برای کار به کارخانهها و معادن فرستاد. اما زنان همواره از مردانی که همان شغل را انجام میدادند مزد بسیار کمتری دریافت میکردند. در قرن بیستم نیز، هنوز موضوع حق رأی زنان (حقی که امروزه بدیهی به نظر میرسد)، بسیار مناقشهبرانگیز بود. طرفداران حق رأی زنان در مطبوعات مورد تمسخر قرار میگرفتند. حتی بسیاری از زنان خارج از جنبش نیز علاقهای به رأی دادن نداشتند و حتی با آن مخالف بودند. برخی میگفتند که به رأی دادن نیازی ندارند. آنها بر این باور بودند که اگر آنها نیز به همان طریقی رأی بدهند که همسرانشان رأی دادهاند، رأی دادنشان ارزشی ندارد.
دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، زمان اصلاحات اجتماعی در ایالاتمتحده بود. موج دوم جنبش حقوق زنان که همچنین به نام جنبش فمینیست یا آزادسازی زنان شناخته میشود، بخش مهمی از این دورهها بود. هزارها تظاهرات بر ضد قوانین نژادپرستانه علیه آمریکاییهای آفریقاییتبار برگزار شد. زنان به همراه دیگران برای صلح تظاهرات میکردند و حاکمان را به پایان دادن درگیری جنگ ویتنام دعوت میکردند. همانطور که سالها میگذشتند، محافظهکاران سیاسی در مقابل فمینیستها و تغییراتی که آن دستیافته بودند، دست به واکنش شدیدتر و گستردهتری میزدند. مخالفان ادعا میکردند که موضوعات فمینیستی نظیر حقوق باروری، مراقبت از کودکان و به اشتراکگذاری وظایف خانگی از مسائل شخصی به شمار میروند و زنان میبایست این مسائل را بهجای صحنه سیاسی در خانواده خودشان حل نمایند. در مقابل، فعالان حقوق زن تأکید داشتند این مسائل شخصی عملاً نشانههایی از تبعیضات گستردهای است که نیاز است در سطح سیاسی تغییر یابند. «امر شخصی، امری سیاسی است» شعار محبوبی بود که باعث میشد مردم مسائل را از زاویه دیگری ببینند. بعضی از محافظهکاران، فمینیستها را به دلیل افزایش میزان طلاق مورد شماتت قرار میدادند. در آن زمان، محافظهکاران لزوماً تمامی پیشرفتهای جنبش زنان را رد نمیکردند؛ اما بسیاری احساس میکردند که جنبش، از آن چیزی که باید، گام فراتر نهاده و بیشازحد رادیکال شده است.
در میان واکنشهای ضد فمینیستی و مسائل مرتبط با آن، نسل جدیدی از فمینیستها به وجود آمدند. از این بخش از جنبش زنان بهعنوان موج سوم فمینیستها یاد میشود؛ امروزه، موج سوم فمینیستها در بسیاری از زمینهها مانند خشونت علیه زنان، کار و حقوق رفاهی در حال فعالیت هستند. به لطف جنبش، زنانِ امروز آمریکا از آزادی که در سال ۱۸۴۸ تنها یک رؤیا بود، لذت میبرند. هیچکسی دیگر به فکر موردتردید قرار دادن حق رأی زنان، حق مالکیتشان و حق سخنرانی زنان در مکانها عمومی نیست. زنان امروزه میتوانند ورزش کنند، به دانشگاه و یا به دنبال هر حرفه و شغلی که میخواهند بروند. تبعیضات جنسیتی و جنسی توسط قانون ممنوع شدهاند. دانشمندان، دکتران، حقوقدانان و سیاستمداران زن در حوزه خودشان مورداحترام هستند.
آیا جنبش زنان ادامه خواهد یافت؟ اگر اینچنین باشد، ممکن است شبیه امواج پیشین جنبش زنان نباشد. این جنبش احتمالاً دیگر حول یک یا دو محور اصلی مانند حق رأی زنان و حقوق برابر در محیطهای کاری متمرکز نشود؛ همچنین ممکن است تعداد رهبران آنها بهشدت افزایش یابد و جنبش دیگر متکی به تعداد محدودی از رهبران نباشد. از طرف دیگر، اینترنت و رسانههای اجتماعی بهصورت مستمر شیوههای ارتباطی مردمی را که برای اصلاح فعالیت میکنند، تغییر میدهد.
مواردی که آورده شد، تنها بخشی از روایتهاییست که نویسنده کتاب تلاش کرده است با بیان آنها، ما را متوجه کوششها و رنجهای حامیان جنبش حقوق زنان نماید. زنان در قرن اخیر، تمام توان خود را به کار گرفتهاند تا بخشی از حقوق از دسترفتهشان را تحقق بخشند. خواندن این روایت پر افتوخیز و مهیّج، در خصوص یکی از مهمترین و پرسروصداترین جنبشهای سدة اخیر، از یک سو ما را با کوششهای فراوان افرادِ حامی جنبش آشنا مینماید و از سوی دیگر نشان میدهد که تغییر در وضعیت زنان، هرگز با عافیتطلبی و گوشهنشینی میسّر نگردیده است.