انتشارات تیسا
فرصتی برای گسترش افکار؛ فعال در حوزه چاپ و نشر کتابهای علوم انسانی.
بازخوانی نجیبانه یک جدایی

«تمشکهای خیس» اولین رمان مهدی نجفزاده که توسط انتشارات تیسا منتشر شده، بازکاوی اتفاقات گذشته وحید، قهرمان داستان است از آنچه پیرامونش میگذشته است. در طول داستان وحید بر آن است که از چینش ردپاهای اتفاقاتی که بیاختیار او در ضمیرش حک شده به راز جداییاش از همسرش سمیرا پی ببرد؛ اتفاقی که با قطعیت رخ نمیدهد. با اینحال، عشق ناتمام وحید به سمیرا بعد از جدایی از او از بندبندش جوانه میزند و در روابطش با آدمهای پیرامون همچون فرنوش و نسرین و آذر پدیدار میشود. از سویی نفرتش از رفتارهای رازآلود آنتاگونیست داستان، علیرضا، متوجه هرزه علفهایی چون مرزبان و خلیل میشود. به این ترتیب، اگر چه جدایی سمیرا، هنوز وحید را به مرز عکسالعمل در برابر جهان هرزه پیرامونش نکشانده، اما داغ این جدایی در یاد وحید چندان به درازا میکشد که او را در پایان داستان در دفاع از حریم پاک رابطهها به کنش وادارد و خلیل را به مجازات برساند.
قهرمان رمان تمشکهای خیس، اگرچه یک ناظر بیطرف در برابر پلشتیهای پیرامونش است، اما این بیطرفی تا آنجایی که ضربهاش به خود قهرمان محدود است، دردش تحملپذیر است و او را به هیچ کنشی وانمیدارد. اما وقتی در بازخوانیاش از گذشته درمییابد که سکوت و بیطرفیاش چیزی جز افزودن به هرزگی ثمری نداشته، با پاگذاشتن در راه بیبازگشت از خودش انتقام میگیرد.در این رمان انتخاب آگاهانه ضمیر اول شخص برای روایت داستان امکان روانکاوی شخصیتها را از نویسنده سلب کرده است. به این ترتیب، شخصیتها نه با افکارشان، بلکه با اعمالشان تصویر میشوند. اما در نقطهای از رمان میبینیم که نویسنده امکان روانکاوی را از خود راوی هم سلب میکند. گویی راوی واجد یک خصیصه روانی خاص است که قادر به قضاوت در مورد افراد نیست. راوی ناگزیر در بازیابی و جورچینکردن خاطرات گذشته، از نشانهها مدد میجوید.
یافتن حقیقت از میان خاطرات پراکنده بیشباهت به جورچینکردن تصویری نیست که هزارتکهاش کردهاند، اما پشت تصویر دارای خطوط و اشکال هندسی است که براساس جورشدن آنها تصویر دوباره سرهمبندی میشود. اما حقیقت تصویر کماکان ناگشوده خواهد ماند اگر دریابیم وقتی که ترتیب کنار هم قرارگرفتن این اشکال و خطوط هندسی، چندان هم منحصربهفرد نیست، و شکلی که در پایان بهدست میآید هنوز هم نمیتواند با اطمینان صددرصد واقعیت را بنمایاند و مبنایی برای قضاوت تام باشد. خواننده در کل داستان به همراه راوی در درون ماز میماند و راهی برای برونرفت و کشف حقیقت نمییابد و تنها قادر است به بخشی از حقایق دست بیابد. حقایقی از قبیل اینکه سمیرا و وحید با هم ازدواج کردهاند و بعد از مدتی به دلایلی از هم جدا شدهاند. و اینکه این ازدواج و جدایی تأثیری در کیفیت زندگی وحید نداشته است. و اساسا اتفاق بزرگی بهجز مرگ رخ نداده است: مرگ خلیل، مرگ علیرضا یا خودکشی وحید.
نویسنده گویا میخواهد با این داستان فریاد کند که: جهان با قضاوت ما پستی و بلندی مییابد. وقتی قضاوتی در کار نیست، جهان بیحرکت، در بستر زمان آرمیده است و تنها صدای تیکتاک ساعت است که ما را از بودنمان آگاه میسازد.