انتشارات تیسا
فرصتی برای گسترش افکار؛ فعال در حوزه چاپ و نشر کتابهای علوم انسانی.
ژانوار
وحید وحدت زاد
آنت مجله مانده روی صندلی تراموا را برنداشت.از همان جایی که نشسته بود قدری سرش را کج کرد و ستون پشتجلد را خواند.از تعجب حشکید.او که نامش آنت نیست،اینجا که تراموایی درکار نیست، و این که میخواند هم مجله نیست که جا مانده باشد یا نباشد.پس از کجا میدانی که قصه توست؟
فراموش کرده ای،اما در زندگی پیشین چیزی نوشتهای؛ به یادش نخواهی آورد، گرچه شهامت خواندنش را خواهش یافت،یادت نیست،اما در زندگی پسین خاطرههای اتفاق نیفتاده امروزت را در خیال خواهی زیست.یادت نیست اما در جهان موازی قصه ای خواهی خواند که در آن تیرگیهای ناموازی زندگیهایت به هم میرسند. آن قصه ناخوانده، آن خاطر رخ نداده، آن ناشنیده آشنا ژانوار است. هر وقت آماده ای به سراغش بیا. به ایستگاه رسید. دل دل کرد مجله رو بردارد یا نه، هوس کروسان داغ کرده بود، دوست داشت سوم شخص بماند.
برچسب ها :